یه کار شگفت انگیز
سلام مامانی گل کوچولوم دیروز یه کاری کردی که من هنوز توش موندم مامانی حوصله نداشت باهات حرف بزنه و خوابالو بود آخه بعداز ظهری دو ساعت تو بغلم خوابیده بودی منم برا اینکه بیدار نشی تکون نخوردم و دستم زیر بالشتت مونده بود کج شده بود و درد میکرد همینجوری که بیدار شدی و شیر خوردی گرفتمت روبروم و شروع کردم به جای حرف زدن با لبم شکلک درآوردن تو هم چشات گرد شده بود و لب منو نیگاه میکردی خیره خیره با دو تا از حرکتا حسابی خندیدی بعدم مثل من زبونتو نشون دادی و امان از حرکت بعدی که ترسیدی و حسابی لبتو جمع کردی که گریه کنی هنوزم باورم نمیشه که متوجه شکل غیرعادیه لبام شدی و برات خنده دار و ترسناک بود گرچه میدونم این روزا خیلی با دقت به حرفا و شعرام گوش ...
نویسنده :
سمیه
8:57